معنی آق بلاغ
فرهنگ معین
[تر - مغ.] (ص.) سفید: آق پر، پر سفید؛ آق تپه، تپه سفید.
لغت نامه دهخدا
آق. (ترکی، ص) سپید. سفید.
آق. (اِخ) نام طائفه ای از ترکمانان ساکن ایران، دارای 700 خانوار. || نام طائفه ای از ترکمانان ایران، ساکن قزل ملته حرگلان دارای سی خانوار.
بلاغ
بلاغ. [ب ُ] (ترکی، اِ) در ترکی به معنی چشمه است و مزید مؤخر امکنه قرار گیرد، چون ساوجبلاغ، قره بلاغ، قزل بلاغ، و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلاق و بولاق شود.
بلاغ. [ب ُل ْ لا] (ع ص) شخص حداث و بسیارسخن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج).
بلاغ. [ب َ] (ع مص) رسانیدن. (دهار) (غیاث اللغات). || وصول به چیزی. (از ذیل اقرب الموارد). رسیدن. (ترجمان القرآن جرجانی).
بلاغ. [ب َ] (ع اِ) کفایت و بسندگی. (منتهی الارب). کمال و کفایت. (غیاث اللغات). کفایت. (اقرب الموارد): هذا بلاغ للناس و لینذروا به. (قرآن 52/14)، این کفایت است مردم را تا بدان ترسانده شوند. ًان فی هذا لبلاغا لقوم عابدین. (قرآن 106/21)، همانا در این کفایت است گروه عابدان را. || اسم است ابلاغ و تبلیغ را. (از منتهی الارب). اسم است از تبلیغ. (از ذیل اقرب الموارد). رسانیدن و تبلیغ. (ناظم الاطباء). پیام رسانی. (فرهنگ فارسی معین). و از آن جمله است «: ماعلینا الا البلاغ ». (قرآن 17/36). و نیز در حدیث است «کل رافعه رفعت علینا من البلاغ »؛ یعنی آنچه از قرآن و سنن رسیده است، یا از صاحبان بلاغ یعنی تبلیغ، که در این مورد اسم جانشین مصدر شده است، و آن را به کسراول نیز خوانده اند به معنی مبالغان در تبلیغ از مصدر بِلاغ. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد): لم یلبثوا الا ساعه من نهار بلاغ، فهل یهلک الا القوم الفاسقون. (قرآن 35/46)، درنگ نکردند جز ساعتی از روزی، رسانیدنی است، پس آیا جز گروه فاسقان کسی هلاک میشود.قل انی لن یجیرنی من اﷲ أحد و لن اجد من دونه ملتحدا، الا بلاغا من اﷲ و رسالاته. (قرآن 22/72 و 23)، بگوهمانا کسی مرا از خداوند پناه ندهد و بجز او پناهی نمی یابم، مگر رسانیدنی از خداوند و فرستاده های او.
هست قوت ما دروغ و سهو و لاغ
شورش معده است ما را زین بلاغ.
مولوی.
گرنشنوی نصیحت و گر بشنوی بصدق
گفتیم و بر رسول نباشد بجز بلاغ.
سعدی.
درحال جوانی بنشست که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشد. (گلستان).
- شرط بلاغ، شرط تبلیغ. (ناظم الاطباء). شرط پیام رسانیدن. (فرهنگ فارسی معین):
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.
سعدی.
|| آنچه شخص را به نهایت هدف خود میرساند. (از ذیل اقرب الموارد). || آنچه از قوت بدان اکتفا شود، چنانکه در نهج آمده است «و جعل ذلک بلاغا للأنام » که منظور قوت است. (از ذیل اقرب الموارد). || نامه ای که شخص بعنوان حکم در مسأله ای، نزد کسی بنهد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بَلاغات. (ذیل اقرب الموارد). || (اِخ) یکی ازصدوسی ودو نام قرآن کریم، چنانکه خداوند میفرماید: «هذا بلاغ للناس ». (قرآن 52/14) (از نفائس الفنون).
بلاغ. [ب ِ] (ع مص) کوتاهی نکردن در کوشش در کاری. (از منتهی الارب). کوشش کردن در کاری و کوتاهی نکردن در آن. (از اقرب الموارد). مبالغه. و رجوع به مبالغه شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی سپید پیشوند است و تنهابه کار نمی رود (صفت) سفید سپید: آق پر پرسفید آق تپه تپه سفید.
بلاغ
پیامرسانی، پیام آگهی (مصدر) رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، (اسم) پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال. ) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
فرهنگ عمید
سفید، سپید،
گویش مازندرانی
مخفف آقا، به عنوان پیشوند در معنی بزرگ به کار می رود
معادل ابجد
1134